کد مطلب:140404 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

میدان رفتن شاهزاده والاتبار علی اکبر
میدان رفتن شاهزاده والاتبار علی اكبر پس از آنكه شاهزاده بانوان حرم را آرام كرد و تسلی داد ایشان را وداع نمود و روی به میدان آورد

مرحوم ملا حسین كاشفی در روضة الشهداء می نویسد:

علی اكبر جوانی بود هیجده ساله با روی چون آفتاب و گیسوی چون مشگ ناب و از حیث خلق و خلق شبیه تر از وی به رسول خدا صلی الله علیه و آله كس نبود، چون به


میدان رسید ساحت آن معركه از شعاع رخسار وی منور شد لگشر عمر سعد در جمال وی متحیر مانده از آن ناپاك پرسیدند ای كیست كه تو ما را به حرب وی آورده ای؟

شعر



این كیست سواره كه بلای دل و دینست

صد خانه برانداخته در خانه ی زینست



ماهیست درخشنده چون بر پشت سمندست

سرویست خرامنده چو بر روی زمینست



عمر سعد چون نگریست و شاهزاده را بر اسب عقاب سوار دید گفت: این پسر بزرگ حسین است كه در شكل و شمایل به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله می ماند. [1] .

و در روایتی آمده است كه هرگاه شوق لقای سید عالم صلی الله علیه و آله بر اهل مدینه غالب می شد می آمدند و در روی علی اكبر نظر می كردند و چون شوق استماع كلام سید انام علیه الصلوة والسلام بر ایشان غلبه می كرد سخن شكر نثار شاهزاده را می شنیدند.

این جوان با قامتی چون سرو روان و طلعتی افروخته تر از گل ارغوان اسب را در عرصه ی میدان به جولان درآورده و این رجز را بخواند:



انا علی بن الحسین بن علی

نحن و بیت الله اولی بالنبی




و این بیت از رجزی است كه شاهزاده می خوانده و از عز حسب و شرف نسب خود خبر می داده.

ابوالمؤید خوارزمی آورده: علی اكبر به معركه ی مبارزت جلوه كنان درآمد، حلقه گیسوی مشگین بر روی رنگین افكنده و آن شاهزاده چهار گیسوی تافته بافته مجعد معنبر مسلسل معطر داشته دو از پیش و دو از پس می انداخته و زبان روزگار در وصف آن شهسوار بدین ابیات نغمه می پرداخته.



خسروا مشتری غلام تو باد

توسن چرخ در لگام تو باد



سبز خنك فلك مسخر تو است

ابلق روزگار رام تو باد



و شاهزاده رجزی در مناقب خود و اهل بیت می خواند كه ترجمه بعضی از آن در مقتل نور الائمه خوارزمی چنین آمده:



منم علی حسین علی كه خسرو مهر

فراز تخت فلك كمترین غلام منست



من از نژاد شهیم كه قدر او می گفت

كه خطبه شرف سرمدی بنام منست



عنان ز معركه ی خصم برنخواهم تافت

چرا كه توسن تند سپهر رام منست



راوی گوید: هر چند علی اكبر مبارز طلبید كسی به مبارزتش نیامد شاهزاده خود را بر لشگر خصم زده شور در میمنه و میسره و قلب و جناح آن سپاه افكند و چندان مقاتله كرد كه آن گروه انبوه از حرب وی به ستوه آمدند، پس مراجعت نموده پیش پدر آمد و گفت:

یا ابتاه ذبحنی العطش ای پدر بزرگوار تشنگی مرا می كشد و هلاك می گرداند

و اثقلنی الحدید و گران می سازد و در رنج می افكند مرا آهن سلاح.

فهل الی شربة ماء من سبیل آیا به شربتی از آب هیچ راه توان برد و برای حصول مقداری از آن چاره توان كرد، حقا كه اگر قطره ای آب بحلق من می رسید دمار از این قوم نابكار برمی آوردم؟

امام حسین علیه السلام او را پیش طلبید و خاك از لب و دهان وی پاك كرد و انگشتری


حضرت رسول صلی الله علیه و آله در دهان وی نهاد تا بمیكد و تشنگی او تسكین یافت، دیگر باره روی به میدان نهاد و رجزی در صورت حال خود ادا كرد كه ابوالمفاخر در ترجمه ی آن آورده كه:



ساقی كوثر آب می خواهد

میر مجلسی شراب می خواهد



بچه شیر در طریق خطر

راه آب از گلاب می خواهد



كیست آن كو ز فرط بی نمكی

دل زهرا كباب می خواهد



گیسوان سیه سفید حسین

كیست كز خون خضاب می خواهد



مؤمنان در بهشت و منكر ما

سوی دوزخ شتاب می خواهد



در این نوبت كه شاهزاده مبارز طلبید عمر سعد طارق بن شبث را گفت برو و كار پسر حسین را بساز تا من حكومت رقه و موصل را از پسر زیاد برای تو بستانم.

طارق گفت: می ترسم كه فرزند رسول صلی الله علیه و آله را بكشم و تو بدین وعده وفا نكنی.

عمر سعد سوگند خورد كه از این قول برنگردم و اینك انگشتری من بگیر و بستان.

طارق انگشتری عمر سعد را در انگشت كرد و به آرزوی حكومت رقه و موصل روی به حرب با علی اكبر آورد، با سلاح تمام به میدان آمده نیزه حواله علی اكبر كرد، علی اكبر نیزه اش را رد نمود سپس با نیزه چنان بر سینه اش زد كه به مقدار دو وجب سنان از پشتش بیرون آمد، طارق از اسب سرنگون شد، علی اكبر مركب عقاب را بر او راند تا همه اعضای او به سم مركب شكسته شد و پایمال گردید:

پسر او عمر بن طارق بیرون آمد كه در همان گرمی و نرمی به پدر ملحق شد، پسر دیگرش طلحة بن طارق از غم پدر و برادر بسوخت و مركب برانگیخته چون شعله آتش خود را به علی اكبر رسانید و فی الحال گریبان شاهزاده را گرفت و بطرف خود كشید تا از مركب در افكند كه دست قدرت فرزندزاده اسد الله الغالب


گردن آن ملعون را گرفت و چنان بهم پیچید كه رگ و استخوان گردنش درهم خورد شد و از زینش كنده به زمینش زد كه غریو از لشگر برآمد و جملگی او را تحسین كردند، نزدیك بود كه مردم از هول و هیبت و زور و شوكت شاهزاده متفرق گردند.

عمر سعد بترسید و مصراع بن غالب را گفت برو و این جوان هاشمی را دفع كن.

مصراع در برابر شاهزاده آمد گرماگرم بر او با نیزه حمله كرد، علی اكبر شجاعت را از جد و پدر خود به ارث برده بود نعره ای زد چنانچه همه سپاه از هول نعره او بترسیدند، مصراع از هول جان و هیبت آن صدا بند جگرش گسیخت سپس شاهزاده با تیغ نیزه اش را قلم نمود مصراع دست برد به شمشیر و خواست با آن به شاهزاده بزند كه علی اكبر خدا را یاد نموده و بر رسول او صلوات فرستاد و تیغ را چنان بر سر مصراع زد كه تا به روی زین شكافت و او را به دو نیم نمود و مصراع دو پاره شد هر پاره اش به روی زمین افتاد خروش از سپاه دشمن برآمد، ابن سعد محكم بن طفیل را با ابن نوفل طلبید و بهر یك هزار سوار داده و به حرب شاهزاده فرستاد آن دو سردار با دو هزار سوار رسیدند و بر آن دلاور حمله آوردند، شاهزاده حمله آنها را دفع كرد و سپس بر ایشان تاخت و به یك حمله آن دو هزار سوار را از پیش برداشت و یك تنه آن گروه انبوه را همچون گله روباه و خرگوش به عقب نشاند و فرار كردند آن شیر بیشه شجاعت آنها را تعقیب نمود تا به قلب لشگر رسید و مانند شیر گرسنه كه در رمه افتد می زد و می كشت تا شور در لشگریان افتاد در میان آن گیرودار صدای علی اكبر به گوش امام علیه السلام می رسید و حضرت هی بر میخاست و هی می نشست و می فرمود پدر بقربان زور و بازویت لشگر مثل مور و ملخ بر شاهزاده حمله می كردند و گاهی از صولت آن شیر بچه عالم امكان مانند روباه فرار می كردند تا آنكه به روایت مناقب صد و هشتاد نفر از


آن گروه روباهان را به جهنم فرستاد فاصابته جراحات كثیرة زخم و جراحت بسیار بر بدن آن دلاور رسید و از كثرت زخم كاری تاب و توانائی از دست آن شیر شكاری رفت، رو از معركه برتافت و بسوی پدر شتافت و از تشنگی شكایت كرد و عرضه داشت:

یا ابه العطش قد قتلنی فهل الی شربة من الماء سبیل، بابا جان تشنگی مرا كشت آیا راه به آب داری كه مرا شربتی بچشانی تا قوت گرفته و با دشمنانت جنگ كنم؟

امام علیه السلام از روی جوانش خجالت كشید جواب نگفت همینقدر پسر را در برگرفت و چهره عرق آلود وی را بوسید و فرمود: حبیبی اصبر قلیلا حتی یسقیك رسول الله بكأسه ای میوه دل و آرام قلبم اندكی صبر كن جدت رسول خدا از جام خود تو را سیراب خواهد نمود.

شاهزاده بدین مژده دلشاد گشته دوباره به میدان بازگشت، به یكبار لشگر اشرار از یمین و یسار بر او حمله كرده زخم بسیار بر وی واقع شد و در آن گیرودار گروه زیادی را روانه جهنم ساخت باز از شدت عطش به سوی پدر آمد شكایت از تشنگی نمود.

حضرت او را تسلی می داد، علی اكبر از شدت تشنگی رو به مدینه كرد عرض نمود: یا جداه العطش

پس رو كرد به نجف اشرف و جد خود را خواند كه یا علی العطش امام غریب تشنگی پسر را كه به نهایت دید فرمود:

بنی یعز علی جدك محمد صلی الله علیه و آله و علی علی ان تدعوهم فلا یجیبوك و تستغیث بهم فلا یغیثون، نور دیده علی چه قدر بر جد و پدرت گرانست كه ایشان را بخوانی و نتوانند جواب تو را بدهند و استغاثه كنی بفریاد تو نرسند، نور دیده زبان خود را از دهان بیرون بیاور، علی اكبر زبان خشگیده مثل كباب نیم سوخته را از دهان بیرون آورد حضرت زبانش را در دهان خود گذارد كه شاید رفع عطش بشود


ولی نشد، حضرت انگشتر در دهانش گذاشت شاید رفع تشنگی بشود ولی نشد آخرالامر فرمود: نور دیده تو از آب دنیا قسمت نداری برو شب نشده از دست جدت سیراب خواهی شد علی اكبر مأیوس گردید رو به معركه كارزار آورد دیگر از میدان برنگشت مگر آنكه امام علیه السلام به میدان رفت و نعش پسر را بدر خیام آورد كه چگونگی آن بعدا بیان می شود.


[1] مرحوم تنكابني در كتاب اكليل المصائب مي گويد:

ابن ادريس كه از مشاهير علماء شيعه است علي شهيد را علي اكبر مي داند و علي اوسط را امام زين العابدين دانسته است و در اين باب اصراري دارد و به بسياري از كلام اهل تواريخ و غير آن استشهاد كرده.

و شهيد اول نيز در مزار دروس همين را اختيار كرده ليكن مشهور از علماء بر آن رفته اند كه علي اكبر امام زين العابدين عليه السلام است و علي اوسط علي مقتول و قول مشهور را اقوي و منصور مي دانيم چنانكه شيخ مفيد و اكثري از ارباب مقاتل به قول مشهور مايلند.